حضرت مادر

مشكات، نشريه دانشجويان دانشگاه پيام نور شيراز

حضرت مادر

۱۸ بازديد

 

شيخ عباس قمي:

حضرت زهرا تمهيدي انديشيد تا جان‌دادنش را بچه‌هاي كوچكش نگاه نكنند. حسنين به مسجد رفتند. زينب و ام‌كلثوم را به خانه زن‌هاي هاشمي فرستادند. اميرالمؤمنين طبق اين نقل در مسجد بودندو بي‌بي تنها با اسما در خانه بودند. لذا فرمودند: اسما، تو هم بيرون برو، بگذار فاطمه تنها باشد. دقايقي بعد بيا مرا صدا بزن. اگر جوابت را دادم كه هيچ، وگرنه برو بچه‌ها و همسرم را خبر كن.

اسما مي‌گويد: از اتاق بيرون آمدم و جلو درب خانه قدم مي‌زدم. دل تو دلم نبود، نكند فاطمه زهرا به من گفت برو بيرون مي‌خواست نداي حق را لبيك بگويد و با اين عالم وداع كند؟

دقايقي بعد هرچه صدا زدم، ديدم بي‌بي جواب نمي‌دهد. دختر پيامبر، اي دختر بهترين خلق عالم، اي دختر رسول‌الله، "وانكبًت عليها" خودش را انداخت روي بدن زهراي مرضيه، عرضه داشت: فاطمه جان سلام مرا به پيغمبر برسان. 

همين‌طور كه داشت اشك مي‌ريخت، طبق اين نقل دارد: فاذا الحسن و الحسين بالباب، يك وقت ديد حسنين وارد اتاق شده‌اند. خدايا اسما چه كند؟ چگونه به اين دو آقازاده خبر بدهد؟ بلند شد تا آن‌ها را سرگرم كند; اما نه، آن‌ها متوجه مصيبت و حادثه شدند. در اين نقل دارد: دويدند داخل اتاق..

امام حسن خودش را روي سينه مادر انداخت: يا اماه، كَلًميني قَبلَ أن تُفارقُ روحي، بَدَني مادر با من سخن بگو، قبل از اينكه روح از بدنم جدا شود. اما امام حسين صورت كف پاي مادر گذاشت: وَاقبَل الحُسين يُقَبًلُ رَجلها و يقول: يا اماه، أنا ابنُك الحُسينُ كَلًميني قَبل أن يُصدَع قلبي فَأموت، مادر، من حسينم با من سخن بگو، پيش از آنكه جان دهم.  

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.